جدول جو
جدول جو

معنی او دنگ - جستجوی لغت در جدول جو

او دنگ
آب دنگ، دنگ آبی برای تبدیل شلتوک به برنج
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوشهنگ
تصویر اوشهنگ
(پسرانه)
هوشنگ، پسر سیامک پادشاه پیشدادی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غولدنگ
تصویر غولدنگ
شخص قدبلند و فربه، تنومند بدترکیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب دنگ
تصویر چوب دنگ
دنگ، دستگاهی که با آن شلتوک را می کوبند تا برنج از پوست جدا شود، آلت شالی کوبی
فرهنگ فارسی عمید
(پَ اَ تَ)
یا نزدیک تر. یا آنکه نزدیک تر: فکان قاب قوسین او ادنی (قرآن 9/53).
حریف خاص او ادنی محمد کز پی جاهش
سرآهنگان کونین اند سرهنگان درگاهش.
خاقانی، دیوانخانه یعنی دارالاماره که بارگاه ملوک و سلاطین باشد. (آنندراج) (برهان) :
همی فزونی جوید اواره از افلاک
که تو بطالع میمون بدو نهادی روی.
شهید.
، ریزۀ آهن را گویند. (از آنندراج). ریزۀ آهن که در وقت سوراخ کردن نعل اسب برآید. (ناظم الاطباء) (برهان) (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
غول تشنگ. آدم قدبلند بدترکیب. از معنی غول بمعنی دیو مأخوذ است. (از فرهنگ نظام). غول دنگ یا غوله دنگ بمعنی گرد و فربه و سمین، شریر و فتنه جو و فتنه انگیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاو سنگ
تصویر گاو سنگ
گاو زهره گاو دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردنگ
تصویر اردنگ
لگدی که با نوک پا بر کفل کسی بزنند تیپا زهکونی سر چنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کو تنگ
تصویر کو تنگ
چوبی باشد که گازران بدان جامه را کوبند بعنی دقاقی کنند مدقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غولدنگ
تصویر غولدنگ
شخص قد بلند بد ترکیب، شریر فتنه جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غولدنگ
تصویر غولدنگ
((لْ دَ))
آدم درشت هیکل و بدترکیب
فرهنگ فارسی معین
سنگی که با آن اشیای آهنی برنده را تیز کنند، سنگ چاقو تیزکنی
فرهنگ گویش مازندرانی
پره هایی که روی محور چرخشی آب دنگ قرار گیرند
فرهنگ گویش مازندرانی
تیرچوبی آب دنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
بازی الاکلنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ی عمیقی در داخل محوطه سرپوشیده آبدنگ که به وسیله پوششی
فرهنگ گویش مازندرانی
از قطعات چوبی که به تیرمتصل بود و نیروی چرخشی تیر را به پل
فرهنگ گویش مازندرانی
محدوده ای سرپوشیده که چال آبدنگ در آن قرار داشته و کلیه ی
فرهنگ گویش مازندرانی
دندانه ی فولادی و زبانه دار متصل به پل آبدنگ که عمل شلتوک
فرهنگ گویش مازندرانی
محل نصب آب دنگ، نام روستایی از دهستان دابوی جنوبی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
فلز حلقوی انتهای تیرک آبدنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
پا دراز و لاغر، پای چوبی، آوست، نام پرنده ای مهاجر
فرهنگ گویش مازندرانی
آسیاب پایی دنگی که با نیروی پا کار کرده و غلات را آرد کند
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بند، بند، سد کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
ابنی، بن قل، زیرآبی، شنای زیرآب
فرهنگ گویش مازندرانی
شنا بازی در آب، آب تنی
فرهنگ گویش مازندرانی
دو شاخه ی متصل به سبد و زنبیل میوه چینی
فرهنگ گویش مازندرانی
آب برای شستن دست مواقع قبل و بعد از غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع ترشی محلی که مواد آن ازگیل، آب و نمک می باشدنگاه.، از انواع ترشی محلی که مواد آن ازگیل، آب و نمک می باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
منی، آب حاوی نطفه ی مرد
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ آسیاب
فرهنگ گویش مازندرانی
پیاله ی چوبی که آن را برای برداشتن ماست از تغار به کار برند
فرهنگ گویش مازندرانی
به رنگ آب، از روستاهای اطراف چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
آبدار هرچیز پرآب، نگهبان آب
فرهنگ گویش مازندرانی